چرا کردها ناراضی اند
چرا کردها دولتهای ایران را قبول ندارند و گاه تاحد جدائی خواهی می ستیزند؟
چرا کردها دولتهای ایران را قبول ندارند و گاه تاحد جدائی خواهی می ستیزند؟
• کرد هرچند خود را ایرانی می داند، اما اندیشه و کردار دیگر ایرانیان را نسبت به خود دوستانه نمی بیند و خود را در درون میهن بیگانه احساس میکند؛ و لاجرم در فکر نوعی رهائی از این بحران هویت است. کرد می داند که بر زبان راندن اصطلاحاتی مانند «برادران کرد ما و یا برادران اهل تسنن» از جانب حکومتگران در سخنرانی ها، همان اندازه مسخره و ناباورانه است که آقای خامنه ای خود را برادر ملک فهد و ملک عبدالله بداند ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ۲۲ مهر ۱٣٨۴ - ۱۴ اکتبر ۲۰۰۵
آدينه ۲۲ مهر ۱٣٨۴ - ۱۴ اکتبر ۲۰۰۵
این مقاله به مناسبت ناآرامی های مرداد ماه در کردستان نوشته می شود که شهرهای سنندج، مهاباد و سقز در خون و آتش نشست. و اگر از زمان واقعه دور است، مهم نیست زیرا موضوع ریشهدارتر از آن است که گذشت زمان بر رویش گرد فراموشی نشاند؛ و از سوی دیگر ماجرا همچنان ادامه دارد و تنش و بیداد بیشتر شده است. داستان کرد و کردستان «یکی داستان است پرآب چشم»...
کردها شاید آخرین ایرانیانی بودند که در سال ۱٣۵۷ خورشیدی به مسیر انقلاب وارد شدند و به انقلابیون پیوستند؛ و بازهم نخستین کسانی بودند که پس از ۲۲ بهمن همان سال و پیروز شدن انقلاب، ردای مخالفت پوشیدند و در لباس اُپوزیسیون حکومت ظاهر شدند. نمی دانم تأخیرشان در ورود به صف انقلاب از روی آگاهی به ماهیت پایه گذاران انقلاب بود و یا علتی دیگر داشت؛ اما این را می دانم که علت مخالفت با حکومت موقت و شورش شان، بر اثر آگاهی شان از سرنوشت انقلاب و روند آن به جانب دین و قشریگری بود و جنبهی شناسائی از خمینی و یاران خمینی را داشت. چنین بود که کردها نخستین کسانی شدند که در راه مخالفت علنی با خمینی و اربابان حکومت مذهب تشیع، در برابر جوخهی مرگ قرار گرفتند و هزاران جوان و میانسال و زن و بچهی کرد توسط رژیم آخوندی یا اعدام گشتند و یا در جنگ و بمباران شهرها از بین رفتند. در واقع، تاریخ باردیگر در راه کردها تکرار شد.
آقای ابراهیم یونسی مترجم و نویسندهی کرد که آثارش در زبان فارسی شهره است، در مقدمهای که بر ترجمهی کتاب «کرد و کردستان»، اثر «درک کینان» نوشته است، می گوید:
«نگارش تاریخ کرد یا نوشتن در این باره، چیزی جز ذکر مصیبت نیست. فاجعهی کردها نسخهی بدل فاجعهی سرخ پوستان امریکا است. اگر کتاب «فاجعهی سرخپوستان امریکا» را خوانده باشید می بینید که هر صحنهی آن تکرار صحنهی ماقبل است؛ با این تفاوت که نویسنده در توصیف آن از نامهای تازه استفاده کرده است: فرمانده امریکائی با سرخپوستان پیمان می بندد، بعد همینکه به اندازهی کافی نیرو گرد آورد، پیمان را میشکند و زن و مرد و کودک سرخپوست را بی دریغ از دم تیغ می گذراند – یک جا کمتر، یک جا بیشتر. داستان کرد و ترک و عرب نیز همین است. از خراسانی پرسیدند مغولها چه کردند؟ گفت: آمدند و کشتند و سوختند و رفتند. از من اگر بپرسی کردها چه کردند، می گویم: «شوریدند، جنگیدند، به هم خیانت کردند، شکست خوردند و کشتار شدند». مغولها رفتند، اما ترکها و عربها هستند تا بکشند و بسوزانند. آری کردستان سرزمین سرخ پوستان خاورمیانه است، اما سرخپوستانی که باهم یگانه نیستند و به هم خیانت میکنند»...
کتابی که ابراهیم یونسی ترجمه کرده و این مقدمه را بر آن نوشته است، چون از زیر تیغ سانسور حکومت اسلامی ایران باید می گذشت تا اجازهی چاپ می یافت، لذا در آن از دردهای کردستان ایران خبری نیست و روی سخن، چه در مقدمه و چه در متن بر سر کردهای ترکیه و عراق دور میزند. یونسی نه اینکه نخواسته، بلکه نتوانسته است درد بی درمان کردهای ایران را توصیف کند.
کردهای ایران از زمان صفویه تاکنون همیشه زیر ستم و تیغ حاکمان ایران تشیع به جانکندنی به نام زندگی مشغول بوده و روزگار را در مقام شهروند درجه دو و سه سپری کرده اند. پیش از آن زمان چون ایران به رسم فئودالی و ملوک الطوایفی اداره می شد، کردستان هم قطعاً از این قاعده مستثنی نبوده و هر زمان بسته برحسب قدرت قلدر دوران، قوم کرد در زیر ستیغ خان و مالک گردن کلفتی جان کنده و خراج داده و کشتار شده است. از زمان آغاز صفویه که سُنی کشیهای شاه اسماعیل دائم الخمر شروع شد و درون ایران با شمشیر قلزباشان یکپارچه شیعه شد و سنیهای ایران منحصر به مرزنشینان شدند، کرد سنی ماندهای که نیروی مرکز نتوانسته بود او را شیعی کند و هیچ رغبتی به خود اسلامش هم نداشت، در زیر سیطرهی حکامی که از مرکز به محل فرستاده می شدند به روزمرگی افتادند. اگر در سابق حاکم و ظالم کرد بود، اکنون ستمگر یا ترک است و یا فارس، که ظالم و مظلوم سخن هم را نمی فهمند. مردمان این قوم از این تاریخ، دیگر سخن فرمانروا و مأموران دولت که سهل است، سخن شکنجهگران خود را هم نمی فهمیدند. به فارسی و ترکی شکنجه می شدند و دشنام و ناسزا می شنیدند و به کردی ناله، استغاثه، لابه و تضرع می کردند.
نارضائی در میان کردها ریشه در تاریخ دارد و منحصر به کردهای ایرانی نیست. تمام کردهای جهان که در یک منطقهی جغرافیائی متصل قرار دارند، نسبت به حکومت کشورهائی که قسمتی از این خاک را بلعیده، احساس عدم رضایت و حتا تنفر میکنند. اگر منصفانه به مسئله از بُعد تاریخی و درجهت رویکرد اجتماعات منفصل و متنازع کردها بنگریم، خواهیم دریافت که کردهای ایرانی گرچه همانند کردهای عراق و ترکیه، پیوسته مورد بی مهری حاکمان بودهاند، ولی برای دولت مرکزی به مراتب کمتر دردسرزا شدهاند؛ و در نتیجه قیام علیه دولت و مبارزه با رژیم حاکم را به نسبت، کمتر در برنامه ی زندگی آزمودهاند.
کردستان به دلیل وضع ژئوپولیتک اش که در بین دو قارهی آسیا و اروپا قرار دارد و چندین قرن حدفاصل دو قلمرو ترک و فارس و یا سنی و شیعه بوده است، همواره یا کانال عبور سربازان مهاجم، و یا محل تاخت و تاز یورشبران دو طرف و میدان نبرد قوای خودی و متخاصم بوده است. هم اکنون سرزمین کردستان میان پنج کشور منطقه تقسیم شده و قوم کرد با یک فرهنگ مشخص در میان منگنهی پنج گونه فرهنگ مختلف به خود می پیچد و زجر میکشد. این پنج کشور عبارتند از ایران، عراق، ترکیه، سوریه و قفقاز. در میان این کشورها، بی تردید کشور ایران برای کردها سرزمینی بیگانه و غریبه نیست؛ و ایرانیان از نظر پیشینه و فرهنگ، دشمن کرد برآورد نمی شوند. اما در عراق و ترکیه و سوریه مسئله توفیر کلی دارد.
تعداد کردهای سوریه گرچه در اختناق عرب و بعث اسیرند، ولی رقمی نیست که توان شورش داشته باشند. اما کرد در میان ترکهای ترکیه و اعراب عراقی احساس بیگانگیی کامل می کند و می داند که این دو ملت ترک و عرب با دو فرهنگ کاملاً متفاوت با کرد و حتا با همدیگر، به دیدی دشمنانه و نه هموندگرایانه، به او می نگرند. هرچند از نظر مذهبی، کردها با ترک و عرب هم عقیدهاند، اما تفوق نیروی ناسیونالیستی بر باور دینی، جذبهی دین را کشته و درهای عمیق از اختلاف بین آنها ایجاد کرده است.
کردها پیش از حملهی اعراب و اسلام، از لحاظ باور همچون دیگر ایرانیان، پیرو آئین زردشت بودهاند و حتا دیرتر از دیگر ایرانیان آئین اسلام را پذیرفتهاند. هنوز هم آثار آتشکدههای بسیاری در سراسر کردستان وجود دارد و چند سد هزار نفر کرد زردشتی در کردستان عراق می زیند که ناآگاهانه چند نفر تاریخ نویس غربی به غلط آنان را کردهای «یزیدی» گفتهاند، اما زردشتی اند و به کردان «ایزدی» مشهورند؛ و واژهی ایزد برگرفته از همان «آهور مزدا» است.
ترکیه کنونی که ملتش از دید نژادپرستی تفاوتی با نازیهای آلمانی ندارد، در سده های گذشته به سبب نزدیکی به اروپا و بودن در منتهای حد غربی آسیا، به سرزمین آسیای صغیر مشهور بود. بیش از چهاده میلیون کرد در شرق این کشور می زیند که در اثر بی کفایتی پادشاهان گذشتهی ایران از سرزمین اصلی جدا شده و بخشی از امپراتوری عثمانی شدند. و دولت عثمانی با همان شیوای که قسمتی از اروپا را تصرف کرد، قسمت اعظم خاک کردستان را بلعید و مطیع دولت عثمانی کرد.
در اینجا قصد بررسیی تاریخ نیست و تنها به این بسنده میشود که کردستان همواره سرزمینی مورد نزاع در بین حکومتهای ایران و ترکیه بوده است و تا جنگ جهانگیر دوم نیز دو کردستان بیشتر وجود نداشت یکی کردستان غربی متصل به دولت عثمانی و یکی هم کردستان شرقی در قلمرو حکومت ایران.
پس از جنگ دوم و شکست خلافت عثمانی، هنگامی که خاک دولت خلافت توسط فرانسه و انگلیس تقسیم شد و از شکم آن امپراتوری وسیع، کشورهای جدیدی به عنوان مستعمرهی این دو کشور استعماری بیرون زد، کردستان عثمانی هم میان عراق و ترکیه و سوریه پخش گردید.
در این نوشتار چنانچه اشاره رفت، هدف بیان تاریخ قوم کرد نیست که سری دراز دارد. بلکه مقصود تا حد ممکن، نشان دادن علت و علتهائی است که مسبب ناخوشنودی کردها از حکومتهائی شده است که همواره نسبت به قوم کرد چون بندی و زندانی رفتار کرده و به آنها به چشم حقارت نگریستهاند، و همچنین ستم عمال و حاکمانی است که از طرف این دولتها بر کرد و کردستان رفته و قوم کرد را خوار و زبون کردهاست.
کردها در ترکیه به مانند ارمنیها که قتل عام شدند، از نظر ترکها، قومی منفور بودند و هستند. اما چون از دید مذهبی اسلام را پذیرفتهاند و سنی مذهب محسوب می شوند، دولت عثمانی در برابر آنها مستمسکی برای جهاد علیه کفار نداشت و آن قتل عام را میان کردها عملی نکرد! اما همیشه جنبشهای ناسیونالیستی و فرهنگی قوم کرد را خلفای عثمانی سرکوب کرده، و رهبران را اعدام کرده اند. پس از سقوط خلافت عثمانی و ایجاد ترکیهی نوین! دیکتاتوری چکمه پوش به نام مصطفی کمال «اتاتورک» به قدرت رسید که در نژادپرستی، شیوهای نو ابداع کرد و اصولاً وجود قومی به نام کرد را از بیخ منکر شد؛ و گفت آنان، «ترکهای کوهستانی»اند و فاتحهای برای قوم کرد خواند. به همین علت تا حدود یک دهه گذشته اجرای مراسم قومی و فرهنگی از قبیل چهارشنبه سوری و جشن نوروز و سده و دیگر مراسم آئین باستانی در میان کردهای کردستان ترکیه، جرمی بزرگ بود و گاه تاحد اعدام تنبیه داشت.
کردهای عراق نیز کاملاً با اعراب تفاوت فرهنگی و ماهوی دارند. عرب از نژاد سامی است و قوم کرد آریائی محسوب می شود. کردهای عراق هم گرچه چندین سده استبداد تلخ و تاریک ترکهای عثمانی را تجربه کردهاند، ولی در زمان استعمار انگلیس، به یک نسبت با اعراب در مضیقه بودند و هر دو شلاق استعمار را بر گردهی خود به یک اندازه حس کردهاند. پس از بیرون رفتن استعمار و استقلال نیم بند عراق، تا چند سال پیش، کردهای عراق با شدیدترین وجه و با بدترین و بی رحمانه ترین شیوههای استبدادی سرکوب می شدند. فاجعهی شهر حلبجه که صدام حسین در ظاهر برای بیرون کردن نیروهای ایران و در باطن برای کشتار کردان، بر سر شهر، بمبهای شیمیائی ریخت و پنج هزار نفر زن و مرد و کودک و نوزاد را در چند ساعت کشت، گوشهای از این جنایات تاریخ است که در دید رسانههای جهانی قرار گرفت؛ و چه ساده هم در آن برهه، از روی آن گذشتند. سوزاندن و ویران کردن دهات کردنشین با بمبهای آتشزا، کورکردن چشمهها و قناتهای دهات و شهرهای کردستان، و حتا انداختن جوانان کرد به درون بشکههای قیر ذوب شده، همه جنایات دیکتاتوری است به نام «صدام حسین» که اکنون مراکز عفو بین المللی برای چگونگیی محاکمهاش نگران و دلواپسند.
کردهای ایران از نظر نژاد و فرهنگ و گذشتهی تاریخی، ایرانیاند و تمام آئینهای باستانی و رسوم زمان پیش از اسلام را نگهداشته؛ و با نامهای ایرانی که بر فرزندان خود می نهند بسیار بیشتر از شیعیان ایران که نام نوزادانشان را منحصر کردهاند به اسامی چهارده معصوم و نوادگان آنها، به آئین نیاکان مهر می ورزند. گویش کردی اگر نگویم از عربی تهی است، باید گفت واژهی تازی در آن بسیار اندک است و همین تعداد اندک نیز به سبب نزدیکی کردها با عرب و ترک و فارس در آن رخنه کرده است. کردهای ایران را حکومتهای وقت عمداً درمیان چهار استان پخش کردهاند تا همانگونه که سیاست تفرقه ایجاب می کند، تا حد بیگانگی و دشمنی نیز محیط را بیالایند و در اثر پراگندگی، زمینه را برای اجرای مقاصد مستبدانه فراهم کنند. در تمام نقاط کردنشین به غیر از کرمانشاه که به دلیل وجود چاههای نفت (در مرز عراق)، بریتانیا در آن شهر پالایشگاه احداث کرد و نفت غرب کشور را از آن تأمین می کرد، و یک کارخانهی قند چغندر نیز که توسط سرمایهداران شهر به وجود آمد، در تمام نقاط کرد نشین، دریغ از یک دودکش کارخانه جهت ایجاد کار برای مردم کرد. دهات را هم تقسیم اراضی شاهانه از ریخت انداخت و روستائیان جوان و میانسال، ده را رها کرده رهسپار شهرها شدند و روستا را خالی کردند. اکنون چراغ خانههای روستاهای کردستان را شماری اندک پیرمرد و پیرزن که نه توان کار دارند و نه یارای رفتن به شهر را در خود سراغ می بینند، روشن نگه داشتهاند. به یقین تا یکی دو دههی دیگر درسد بسیار بالائی از روستاهای کردستان خالی از سکنه خواهد شد. جمعیت جوان و میانسال روستاها یا به شهرهای کردستان کوچیدهاند تا به کارگل مشغول شوند و با شغلهای کاذب مانند فروش کوپن و جنس قاچاق شکم را سیر کنند؛ و یا آوارهی استانهای دیگری شدهاند که امید و گمان کار در آنها می رود.
شهر سنندج، مرکز استان کردستان، واقع در درهای کم گستره و محدود، تا اوایل سالهای چهل، جمعیتی حدود بیست تا بیست و پنج هزار نفر را به زور تحمل می کرد؛ و با همین جمعیت اندک فقرش در میان شهرهای ایران شهرهی آفاق بود، اما اکنون با جمعیتی نزدیک به چهارسد هزار نفر و هفتاد هزار جوان بیکار از نفس افتاده است.
این حال و وضع مختص این زمان و مربوط به دورهی حکومت اسلام تشیع نیست؛ در دورهی حکومت سلطنتی نیز کوچ روستائی آغازیده بود؛ و این مردم همیشه در ردیف هموطن درجه دو بودند و به علت مذهبشان قومی نفرین شده محسوب می شدند. در تمام تاریخ ایران جز «امیر نظام گروسی» که شیعه بود و به سبب سواد و لیاقتش مورد توجه قاجار قرار گرفت، هیچ کردی در دستگاه بالای حاکمیت نفوذ و تفوق نداشته و حتا رئیس ادارهی محل هم نشده است. بلکه همیشه حاکم و مدیرکل و رئیس اداره را از استانهای دیگر به کردستان فرستادهاند؛ و آنان نیز خود و خدمه و عمالشان بر مردم ستم روا داشته و فخر فروختهاند. اگر نیک بنگریم، منبع درامد مردم کردستان از همین حقوقی بود که کارمندان دولت می گرفتند و برای خرید اجناس مورد مدتهاست به برکت تقسیم اراضی، روستائی خود مصرفکننده شده و خوراکش را نیز از بازار شهرها که وابسته به مرکز ایران است تهیه می کند – قسمت اعظم این خوراک را دولت با پول نفت از خارج به درون کشور می ریزد- بافت شهر و روستا به کل به هم خورده است. اگر در گذشته ۷۵% جمعیت کردستان روستانشین و ۲۵% شهرنشین بود، اکنون ٨۰% شهری و ۲۰% روستائی است که چنانکه اشاره شد این روستائیان نیز سالمندان روستا هستند و توان کار ندارند. درنتیجه محصول روستا کم کم به رقم صفر نزدیک میشود؛ و این فاجعهای است که سرانجام به انفجار خواهد انجامید و نمونهاش را هرچند گاه می بینیم.
در هر دو حکومت پادشاهی و امامزمانی، کردستان مخصوصاً قسمت سنی نشین آن، همیشه مورد نفرت ملت شیعه مذهب و حکومت شیعی مسلک ایران بوده است. محمد رضاشاه رسماً ادعا می کرد: «من پادشاه تنها کشور شیعی جهانم» و نمی دانست با این گفتهی مسخره، چه کینهای دردل پیروان دیگر باورها می کارد. درست در هنگامهی «پیش تمدن بزرگ آریامهری» تمام مرزنشینان سنی مذهب ایران زیستی حیوانی داشتند. بلوچستان و کردستان و بنادر جنوب آب آشامیدنی نداشتند. شهر سنندج تا سال ۱٣٣٣ خورشیدی برق نداشت و خیابانهایش خاکی بود.
فرمانروائیی کنونی نیز با نازش و تبختری که زعمایش مرتب به آن اشاره دارند، البته منتسب به امام زمان است و همان سیاست دوران صفویه را اعمال می کند. یعنی حکومتی وابسته به یک مرجع وهمی که سنیها اصلاً به آن اعتقادی ندارند و آن را مسخره می کنند. چنین است که کرد هرچند خود را ایرانی می داند، اما اندیشه و کردار دیگر ایرانیان را نسبت به خود دوستانه نمی بیند و خود را در درون میهن بیگانه احساس میکند؛ و لاجرم در فکر نوعی رهائی از این بحران هویت است. کرد می داند که بر زبان راندن اصطلاحاتی مانند «برادران کرد ما و یا برادران اهل تسنن» از جانب حکومتگران در سخنرانی ها، همان اندازه مسخره و ناباورانه است که آقای خامنه ای خود را برادر ملک فهد و ملک عبدالله بداند.
به هرحال فقر و تنگدستی در کردستان ایران بیداد میکند و این اقتصاد بسیار نازل با اهانتی که فارس زبانان ایرانی و عمال حکومت بر این قوم روا می دارند، بستری از کینه در جامعه فراهم کرده است که کشتار و اعدام نیز نتوانسته است از بروزش جلو گیرد؛ حتا برعکس بر حجمش افزوده است.
کرد سنی مذهب، می اندیشد و بی پروا می گوید: وقتی حکومت بر اساس مذهب تشیع است و پایهی این حکومت با نوع باور من در تضاد و دشمنی است، وقتی من در این کشور حق ندارم وزیر و رئیس جمهوری و استاندار شوم، چرا باید در کوششهای مدنی شرکت کنم؛ و چرا باید مطیع این حاکمیت باشم و با رغبت یکی از دشمنانم را برای فرمانروائی برخود برگزینم؟ چنین است که در انتخابات اخیر در کردستان، تنها پاسداران و ارتشیها و کارمندان فارس زبان و شیعی مذهب شرکت داشتند و کردهای سنی رأی دادن را تحریم کردند. در نتیجه دو کاندیدای ریاست جمهوری- رفسنجانی و احمدی نژاد- در شهر چهارسد هزار نفری حدود پنج هزار رأی داشتند.
آری کرد در میهنش ایران خود را بیگانه حس میکند و بیگانه میبیند؛ و در این احساس هم محق است. آخر علاوه بر ستم دولتیان، کرد هنگامی که به یکی از شهرهای ایران مسافرت میکند و یا در تهران ساکن می شود، در برابر این پرسش که تو «کردی؟» و پاسخ مثبتش، پرسش دوم این است که «پس تو عُمری هستی» و همچنین با وجود آگاهی به این امر که در برابر چشمانش عمرکشان می گیرند و شیعیان به همین خاطر سالی یک بار دستکم شادی میکنند و مسرورند، قوم کرد از اینکه جزو ایران است احساس حقارت میکند و مشتاقانه میکوشد تاخود را از این بند برهاند. تقاضای خودمختاری ریشه در این زبونی و بنیان در تحمل توهینها دارد.
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۱۲ اکتبر ۲۰۰۵
کردها شاید آخرین ایرانیانی بودند که در سال ۱٣۵۷ خورشیدی به مسیر انقلاب وارد شدند و به انقلابیون پیوستند؛ و بازهم نخستین کسانی بودند که پس از ۲۲ بهمن همان سال و پیروز شدن انقلاب، ردای مخالفت پوشیدند و در لباس اُپوزیسیون حکومت ظاهر شدند. نمی دانم تأخیرشان در ورود به صف انقلاب از روی آگاهی به ماهیت پایه گذاران انقلاب بود و یا علتی دیگر داشت؛ اما این را می دانم که علت مخالفت با حکومت موقت و شورش شان، بر اثر آگاهی شان از سرنوشت انقلاب و روند آن به جانب دین و قشریگری بود و جنبهی شناسائی از خمینی و یاران خمینی را داشت. چنین بود که کردها نخستین کسانی شدند که در راه مخالفت علنی با خمینی و اربابان حکومت مذهب تشیع، در برابر جوخهی مرگ قرار گرفتند و هزاران جوان و میانسال و زن و بچهی کرد توسط رژیم آخوندی یا اعدام گشتند و یا در جنگ و بمباران شهرها از بین رفتند. در واقع، تاریخ باردیگر در راه کردها تکرار شد.
آقای ابراهیم یونسی مترجم و نویسندهی کرد که آثارش در زبان فارسی شهره است، در مقدمهای که بر ترجمهی کتاب «کرد و کردستان»، اثر «درک کینان» نوشته است، می گوید:
«نگارش تاریخ کرد یا نوشتن در این باره، چیزی جز ذکر مصیبت نیست. فاجعهی کردها نسخهی بدل فاجعهی سرخ پوستان امریکا است. اگر کتاب «فاجعهی سرخپوستان امریکا» را خوانده باشید می بینید که هر صحنهی آن تکرار صحنهی ماقبل است؛ با این تفاوت که نویسنده در توصیف آن از نامهای تازه استفاده کرده است: فرمانده امریکائی با سرخپوستان پیمان می بندد، بعد همینکه به اندازهی کافی نیرو گرد آورد، پیمان را میشکند و زن و مرد و کودک سرخپوست را بی دریغ از دم تیغ می گذراند – یک جا کمتر، یک جا بیشتر. داستان کرد و ترک و عرب نیز همین است. از خراسانی پرسیدند مغولها چه کردند؟ گفت: آمدند و کشتند و سوختند و رفتند. از من اگر بپرسی کردها چه کردند، می گویم: «شوریدند، جنگیدند، به هم خیانت کردند، شکست خوردند و کشتار شدند». مغولها رفتند، اما ترکها و عربها هستند تا بکشند و بسوزانند. آری کردستان سرزمین سرخ پوستان خاورمیانه است، اما سرخپوستانی که باهم یگانه نیستند و به هم خیانت میکنند»...
کتابی که ابراهیم یونسی ترجمه کرده و این مقدمه را بر آن نوشته است، چون از زیر تیغ سانسور حکومت اسلامی ایران باید می گذشت تا اجازهی چاپ می یافت، لذا در آن از دردهای کردستان ایران خبری نیست و روی سخن، چه در مقدمه و چه در متن بر سر کردهای ترکیه و عراق دور میزند. یونسی نه اینکه نخواسته، بلکه نتوانسته است درد بی درمان کردهای ایران را توصیف کند.
کردهای ایران از زمان صفویه تاکنون همیشه زیر ستم و تیغ حاکمان ایران تشیع به جانکندنی به نام زندگی مشغول بوده و روزگار را در مقام شهروند درجه دو و سه سپری کرده اند. پیش از آن زمان چون ایران به رسم فئودالی و ملوک الطوایفی اداره می شد، کردستان هم قطعاً از این قاعده مستثنی نبوده و هر زمان بسته برحسب قدرت قلدر دوران، قوم کرد در زیر ستیغ خان و مالک گردن کلفتی جان کنده و خراج داده و کشتار شده است. از زمان آغاز صفویه که سُنی کشیهای شاه اسماعیل دائم الخمر شروع شد و درون ایران با شمشیر قلزباشان یکپارچه شیعه شد و سنیهای ایران منحصر به مرزنشینان شدند، کرد سنی ماندهای که نیروی مرکز نتوانسته بود او را شیعی کند و هیچ رغبتی به خود اسلامش هم نداشت، در زیر سیطرهی حکامی که از مرکز به محل فرستاده می شدند به روزمرگی افتادند. اگر در سابق حاکم و ظالم کرد بود، اکنون ستمگر یا ترک است و یا فارس، که ظالم و مظلوم سخن هم را نمی فهمند. مردمان این قوم از این تاریخ، دیگر سخن فرمانروا و مأموران دولت که سهل است، سخن شکنجهگران خود را هم نمی فهمیدند. به فارسی و ترکی شکنجه می شدند و دشنام و ناسزا می شنیدند و به کردی ناله، استغاثه، لابه و تضرع می کردند.
نارضائی در میان کردها ریشه در تاریخ دارد و منحصر به کردهای ایرانی نیست. تمام کردهای جهان که در یک منطقهی جغرافیائی متصل قرار دارند، نسبت به حکومت کشورهائی که قسمتی از این خاک را بلعیده، احساس عدم رضایت و حتا تنفر میکنند. اگر منصفانه به مسئله از بُعد تاریخی و درجهت رویکرد اجتماعات منفصل و متنازع کردها بنگریم، خواهیم دریافت که کردهای ایرانی گرچه همانند کردهای عراق و ترکیه، پیوسته مورد بی مهری حاکمان بودهاند، ولی برای دولت مرکزی به مراتب کمتر دردسرزا شدهاند؛ و در نتیجه قیام علیه دولت و مبارزه با رژیم حاکم را به نسبت، کمتر در برنامه ی زندگی آزمودهاند.
کردستان به دلیل وضع ژئوپولیتک اش که در بین دو قارهی آسیا و اروپا قرار دارد و چندین قرن حدفاصل دو قلمرو ترک و فارس و یا سنی و شیعه بوده است، همواره یا کانال عبور سربازان مهاجم، و یا محل تاخت و تاز یورشبران دو طرف و میدان نبرد قوای خودی و متخاصم بوده است. هم اکنون سرزمین کردستان میان پنج کشور منطقه تقسیم شده و قوم کرد با یک فرهنگ مشخص در میان منگنهی پنج گونه فرهنگ مختلف به خود می پیچد و زجر میکشد. این پنج کشور عبارتند از ایران، عراق، ترکیه، سوریه و قفقاز. در میان این کشورها، بی تردید کشور ایران برای کردها سرزمینی بیگانه و غریبه نیست؛ و ایرانیان از نظر پیشینه و فرهنگ، دشمن کرد برآورد نمی شوند. اما در عراق و ترکیه و سوریه مسئله توفیر کلی دارد.
تعداد کردهای سوریه گرچه در اختناق عرب و بعث اسیرند، ولی رقمی نیست که توان شورش داشته باشند. اما کرد در میان ترکهای ترکیه و اعراب عراقی احساس بیگانگیی کامل می کند و می داند که این دو ملت ترک و عرب با دو فرهنگ کاملاً متفاوت با کرد و حتا با همدیگر، به دیدی دشمنانه و نه هموندگرایانه، به او می نگرند. هرچند از نظر مذهبی، کردها با ترک و عرب هم عقیدهاند، اما تفوق نیروی ناسیونالیستی بر باور دینی، جذبهی دین را کشته و درهای عمیق از اختلاف بین آنها ایجاد کرده است.
کردها پیش از حملهی اعراب و اسلام، از لحاظ باور همچون دیگر ایرانیان، پیرو آئین زردشت بودهاند و حتا دیرتر از دیگر ایرانیان آئین اسلام را پذیرفتهاند. هنوز هم آثار آتشکدههای بسیاری در سراسر کردستان وجود دارد و چند سد هزار نفر کرد زردشتی در کردستان عراق می زیند که ناآگاهانه چند نفر تاریخ نویس غربی به غلط آنان را کردهای «یزیدی» گفتهاند، اما زردشتی اند و به کردان «ایزدی» مشهورند؛ و واژهی ایزد برگرفته از همان «آهور مزدا» است.
ترکیه کنونی که ملتش از دید نژادپرستی تفاوتی با نازیهای آلمانی ندارد، در سده های گذشته به سبب نزدیکی به اروپا و بودن در منتهای حد غربی آسیا، به سرزمین آسیای صغیر مشهور بود. بیش از چهاده میلیون کرد در شرق این کشور می زیند که در اثر بی کفایتی پادشاهان گذشتهی ایران از سرزمین اصلی جدا شده و بخشی از امپراتوری عثمانی شدند. و دولت عثمانی با همان شیوای که قسمتی از اروپا را تصرف کرد، قسمت اعظم خاک کردستان را بلعید و مطیع دولت عثمانی کرد.
در اینجا قصد بررسیی تاریخ نیست و تنها به این بسنده میشود که کردستان همواره سرزمینی مورد نزاع در بین حکومتهای ایران و ترکیه بوده است و تا جنگ جهانگیر دوم نیز دو کردستان بیشتر وجود نداشت یکی کردستان غربی متصل به دولت عثمانی و یکی هم کردستان شرقی در قلمرو حکومت ایران.
پس از جنگ دوم و شکست خلافت عثمانی، هنگامی که خاک دولت خلافت توسط فرانسه و انگلیس تقسیم شد و از شکم آن امپراتوری وسیع، کشورهای جدیدی به عنوان مستعمرهی این دو کشور استعماری بیرون زد، کردستان عثمانی هم میان عراق و ترکیه و سوریه پخش گردید.
در این نوشتار چنانچه اشاره رفت، هدف بیان تاریخ قوم کرد نیست که سری دراز دارد. بلکه مقصود تا حد ممکن، نشان دادن علت و علتهائی است که مسبب ناخوشنودی کردها از حکومتهائی شده است که همواره نسبت به قوم کرد چون بندی و زندانی رفتار کرده و به آنها به چشم حقارت نگریستهاند، و همچنین ستم عمال و حاکمانی است که از طرف این دولتها بر کرد و کردستان رفته و قوم کرد را خوار و زبون کردهاست.
کردها در ترکیه به مانند ارمنیها که قتل عام شدند، از نظر ترکها، قومی منفور بودند و هستند. اما چون از دید مذهبی اسلام را پذیرفتهاند و سنی مذهب محسوب می شوند، دولت عثمانی در برابر آنها مستمسکی برای جهاد علیه کفار نداشت و آن قتل عام را میان کردها عملی نکرد! اما همیشه جنبشهای ناسیونالیستی و فرهنگی قوم کرد را خلفای عثمانی سرکوب کرده، و رهبران را اعدام کرده اند. پس از سقوط خلافت عثمانی و ایجاد ترکیهی نوین! دیکتاتوری چکمه پوش به نام مصطفی کمال «اتاتورک» به قدرت رسید که در نژادپرستی، شیوهای نو ابداع کرد و اصولاً وجود قومی به نام کرد را از بیخ منکر شد؛ و گفت آنان، «ترکهای کوهستانی»اند و فاتحهای برای قوم کرد خواند. به همین علت تا حدود یک دهه گذشته اجرای مراسم قومی و فرهنگی از قبیل چهارشنبه سوری و جشن نوروز و سده و دیگر مراسم آئین باستانی در میان کردهای کردستان ترکیه، جرمی بزرگ بود و گاه تاحد اعدام تنبیه داشت.
کردهای عراق نیز کاملاً با اعراب تفاوت فرهنگی و ماهوی دارند. عرب از نژاد سامی است و قوم کرد آریائی محسوب می شود. کردهای عراق هم گرچه چندین سده استبداد تلخ و تاریک ترکهای عثمانی را تجربه کردهاند، ولی در زمان استعمار انگلیس، به یک نسبت با اعراب در مضیقه بودند و هر دو شلاق استعمار را بر گردهی خود به یک اندازه حس کردهاند. پس از بیرون رفتن استعمار و استقلال نیم بند عراق، تا چند سال پیش، کردهای عراق با شدیدترین وجه و با بدترین و بی رحمانه ترین شیوههای استبدادی سرکوب می شدند. فاجعهی شهر حلبجه که صدام حسین در ظاهر برای بیرون کردن نیروهای ایران و در باطن برای کشتار کردان، بر سر شهر، بمبهای شیمیائی ریخت و پنج هزار نفر زن و مرد و کودک و نوزاد را در چند ساعت کشت، گوشهای از این جنایات تاریخ است که در دید رسانههای جهانی قرار گرفت؛ و چه ساده هم در آن برهه، از روی آن گذشتند. سوزاندن و ویران کردن دهات کردنشین با بمبهای آتشزا، کورکردن چشمهها و قناتهای دهات و شهرهای کردستان، و حتا انداختن جوانان کرد به درون بشکههای قیر ذوب شده، همه جنایات دیکتاتوری است به نام «صدام حسین» که اکنون مراکز عفو بین المللی برای چگونگیی محاکمهاش نگران و دلواپسند.
کردهای ایران از نظر نژاد و فرهنگ و گذشتهی تاریخی، ایرانیاند و تمام آئینهای باستانی و رسوم زمان پیش از اسلام را نگهداشته؛ و با نامهای ایرانی که بر فرزندان خود می نهند بسیار بیشتر از شیعیان ایران که نام نوزادانشان را منحصر کردهاند به اسامی چهارده معصوم و نوادگان آنها، به آئین نیاکان مهر می ورزند. گویش کردی اگر نگویم از عربی تهی است، باید گفت واژهی تازی در آن بسیار اندک است و همین تعداد اندک نیز به سبب نزدیکی کردها با عرب و ترک و فارس در آن رخنه کرده است. کردهای ایران را حکومتهای وقت عمداً درمیان چهار استان پخش کردهاند تا همانگونه که سیاست تفرقه ایجاب می کند، تا حد بیگانگی و دشمنی نیز محیط را بیالایند و در اثر پراگندگی، زمینه را برای اجرای مقاصد مستبدانه فراهم کنند. در تمام نقاط کردنشین به غیر از کرمانشاه که به دلیل وجود چاههای نفت (در مرز عراق)، بریتانیا در آن شهر پالایشگاه احداث کرد و نفت غرب کشور را از آن تأمین می کرد، و یک کارخانهی قند چغندر نیز که توسط سرمایهداران شهر به وجود آمد، در تمام نقاط کرد نشین، دریغ از یک دودکش کارخانه جهت ایجاد کار برای مردم کرد. دهات را هم تقسیم اراضی شاهانه از ریخت انداخت و روستائیان جوان و میانسال، ده را رها کرده رهسپار شهرها شدند و روستا را خالی کردند. اکنون چراغ خانههای روستاهای کردستان را شماری اندک پیرمرد و پیرزن که نه توان کار دارند و نه یارای رفتن به شهر را در خود سراغ می بینند، روشن نگه داشتهاند. به یقین تا یکی دو دههی دیگر درسد بسیار بالائی از روستاهای کردستان خالی از سکنه خواهد شد. جمعیت جوان و میانسال روستاها یا به شهرهای کردستان کوچیدهاند تا به کارگل مشغول شوند و با شغلهای کاذب مانند فروش کوپن و جنس قاچاق شکم را سیر کنند؛ و یا آوارهی استانهای دیگری شدهاند که امید و گمان کار در آنها می رود.
شهر سنندج، مرکز استان کردستان، واقع در درهای کم گستره و محدود، تا اوایل سالهای چهل، جمعیتی حدود بیست تا بیست و پنج هزار نفر را به زور تحمل می کرد؛ و با همین جمعیت اندک فقرش در میان شهرهای ایران شهرهی آفاق بود، اما اکنون با جمعیتی نزدیک به چهارسد هزار نفر و هفتاد هزار جوان بیکار از نفس افتاده است.
این حال و وضع مختص این زمان و مربوط به دورهی حکومت اسلام تشیع نیست؛ در دورهی حکومت سلطنتی نیز کوچ روستائی آغازیده بود؛ و این مردم همیشه در ردیف هموطن درجه دو بودند و به علت مذهبشان قومی نفرین شده محسوب می شدند. در تمام تاریخ ایران جز «امیر نظام گروسی» که شیعه بود و به سبب سواد و لیاقتش مورد توجه قاجار قرار گرفت، هیچ کردی در دستگاه بالای حاکمیت نفوذ و تفوق نداشته و حتا رئیس ادارهی محل هم نشده است. بلکه همیشه حاکم و مدیرکل و رئیس اداره را از استانهای دیگر به کردستان فرستادهاند؛ و آنان نیز خود و خدمه و عمالشان بر مردم ستم روا داشته و فخر فروختهاند. اگر نیک بنگریم، منبع درامد مردم کردستان از همین حقوقی بود که کارمندان دولت می گرفتند و برای خرید اجناس مورد مدتهاست به برکت تقسیم اراضی، روستائی خود مصرفکننده شده و خوراکش را نیز از بازار شهرها که وابسته به مرکز ایران است تهیه می کند – قسمت اعظم این خوراک را دولت با پول نفت از خارج به درون کشور می ریزد- بافت شهر و روستا به کل به هم خورده است. اگر در گذشته ۷۵% جمعیت کردستان روستانشین و ۲۵% شهرنشین بود، اکنون ٨۰% شهری و ۲۰% روستائی است که چنانکه اشاره شد این روستائیان نیز سالمندان روستا هستند و توان کار ندارند. درنتیجه محصول روستا کم کم به رقم صفر نزدیک میشود؛ و این فاجعهای است که سرانجام به انفجار خواهد انجامید و نمونهاش را هرچند گاه می بینیم.
در هر دو حکومت پادشاهی و امامزمانی، کردستان مخصوصاً قسمت سنی نشین آن، همیشه مورد نفرت ملت شیعه مذهب و حکومت شیعی مسلک ایران بوده است. محمد رضاشاه رسماً ادعا می کرد: «من پادشاه تنها کشور شیعی جهانم» و نمی دانست با این گفتهی مسخره، چه کینهای دردل پیروان دیگر باورها می کارد. درست در هنگامهی «پیش تمدن بزرگ آریامهری» تمام مرزنشینان سنی مذهب ایران زیستی حیوانی داشتند. بلوچستان و کردستان و بنادر جنوب آب آشامیدنی نداشتند. شهر سنندج تا سال ۱٣٣٣ خورشیدی برق نداشت و خیابانهایش خاکی بود.
فرمانروائیی کنونی نیز با نازش و تبختری که زعمایش مرتب به آن اشاره دارند، البته منتسب به امام زمان است و همان سیاست دوران صفویه را اعمال می کند. یعنی حکومتی وابسته به یک مرجع وهمی که سنیها اصلاً به آن اعتقادی ندارند و آن را مسخره می کنند. چنین است که کرد هرچند خود را ایرانی می داند، اما اندیشه و کردار دیگر ایرانیان را نسبت به خود دوستانه نمی بیند و خود را در درون میهن بیگانه احساس میکند؛ و لاجرم در فکر نوعی رهائی از این بحران هویت است. کرد می داند که بر زبان راندن اصطلاحاتی مانند «برادران کرد ما و یا برادران اهل تسنن» از جانب حکومتگران در سخنرانی ها، همان اندازه مسخره و ناباورانه است که آقای خامنه ای خود را برادر ملک فهد و ملک عبدالله بداند.
به هرحال فقر و تنگدستی در کردستان ایران بیداد میکند و این اقتصاد بسیار نازل با اهانتی که فارس زبانان ایرانی و عمال حکومت بر این قوم روا می دارند، بستری از کینه در جامعه فراهم کرده است که کشتار و اعدام نیز نتوانسته است از بروزش جلو گیرد؛ حتا برعکس بر حجمش افزوده است.
کرد سنی مذهب، می اندیشد و بی پروا می گوید: وقتی حکومت بر اساس مذهب تشیع است و پایهی این حکومت با نوع باور من در تضاد و دشمنی است، وقتی من در این کشور حق ندارم وزیر و رئیس جمهوری و استاندار شوم، چرا باید در کوششهای مدنی شرکت کنم؛ و چرا باید مطیع این حاکمیت باشم و با رغبت یکی از دشمنانم را برای فرمانروائی برخود برگزینم؟ چنین است که در انتخابات اخیر در کردستان، تنها پاسداران و ارتشیها و کارمندان فارس زبان و شیعی مذهب شرکت داشتند و کردهای سنی رأی دادن را تحریم کردند. در نتیجه دو کاندیدای ریاست جمهوری- رفسنجانی و احمدی نژاد- در شهر چهارسد هزار نفری حدود پنج هزار رأی داشتند.
آری کرد در میهنش ایران خود را بیگانه حس میکند و بیگانه میبیند؛ و در این احساس هم محق است. آخر علاوه بر ستم دولتیان، کرد هنگامی که به یکی از شهرهای ایران مسافرت میکند و یا در تهران ساکن می شود، در برابر این پرسش که تو «کردی؟» و پاسخ مثبتش، پرسش دوم این است که «پس تو عُمری هستی» و همچنین با وجود آگاهی به این امر که در برابر چشمانش عمرکشان می گیرند و شیعیان به همین خاطر سالی یک بار دستکم شادی میکنند و مسرورند، قوم کرد از اینکه جزو ایران است احساس حقارت میکند و مشتاقانه میکوشد تاخود را از این بند برهاند. تقاضای خودمختاری ریشه در این زبونی و بنیان در تحمل توهینها دارد.
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۱۲ اکتبر ۲۰۰۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر